آدم قبل از اینکه بعضی حرفها را بزند، مثل این است که دستهایش را آورده است بالا، جلوی صورت خودش. حرف را که دارد میزند، سرخ میشود، میسوزد. بعدش هم جای چهار تا انگشت میماند...
پن: پنجرهی اتاقم باز است و صدای همسایه میآید، چند نفر دارند با هم حرف میزنند و میخندند، یکیشان بلندِ بلند. همینطوری هوس خندهی بلندِ از ته دل کردم.
0 comments:
Post a Comment