شش ماه، شش سال، شش قرن
جفا از سر گرفتی یاد میدار
نکردی آنچه گفتی یاد میدار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتی یاد میدار
مرا بیدار در شبهای تاریک
رها کردی و خفتی یاد میدار
به گوش خصم میگفتی سخنها
مرا دیدی نهفتی یاد میدار
نگفتی خار باشم پیش دشمن
چو گل با او شکفتی یاد میدار
گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد میدار
شعر بالا از مولوی است، البته بیت آخر را ننوشتهام. محسن قدیمها میگفت، این شعر انگار از زبان خداست به ما آدمها. حالا در شب چهارم از یک ماهی که شباهتش به بهشت خیلی کم است، دوست دارم بگویم که برعکس. برعکس...
نکردی آنچه گفتی یاد میدار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتی یاد میدار
مرا بیدار در شبهای تاریک
رها کردی و خفتی یاد میدار
به گوش خصم میگفتی سخنها
مرا دیدی نهفتی یاد میدار
نگفتی خار باشم پیش دشمن
چو گل با او شکفتی یاد میدار
گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد میدار
شعر بالا از مولوی است، البته بیت آخر را ننوشتهام. محسن قدیمها میگفت، این شعر انگار از زبان خداست به ما آدمها. حالا در شب چهارم از یک ماهی که شباهتش به بهشت خیلی کم است، دوست دارم بگویم که برعکس. برعکس...