Saturday, April 23, 2011

شش ماه، شش سال، شش قرن

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار
نکردی آن‌چه گفتی یاد می‌دار

نگفتی تا قیامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتی یاد می‌دار

مرا بیدار در شب‌های تاریک
رها کردی و خفتی یاد می‌دار

به گوش خصم می‌گفتی سخن‌ها
مرا دیدی نهفتی یاد می‌دار

نگفتی خار باشم پیش دشمن
چو گل با او شکفتی یاد می‌دار

گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد می‌دار

شعر بالا از مولوی است، البته
بیت آخر را ننوشته‌ام. محسن قدیم‌ها می‌گفت، این شعر انگار از زبان خداست به ما آدم‌ها. حالا در شب چهارم از یک ماهی که شباهتش به بهشت خیلی کم است، دوست دارم بگویم که برعکس. برعکس...

Tuesday, April 19, 2011

جدایی نادر از فلان

چه فرقی می‌کند که حق با چه کسی است، بی‌چاره آن کسی که می‌ماند.

Saturday, April 16, 2011

خب پیدا نمی‌کنی

بعد یک وقت‌هایی نگاه می‌کنی، می‌بینی چیزهایی را که در زندگی واقعی گم کردی، داری توی گودر و وبلاگ و فیسبوک دنبالشان می‌گردی.

Sunday, April 3, 2011

عمر کوته دنیا فرصت عاشقی ستاند

به یاد علی نورانی‌پور که توی آخرین پست وبلاگش، سال و مبارک رو به هم چسبونده بود. روحش شاد:

"احساسم آنقدرها هم شبیه زندگی کردن نیست...

گاهی اوقات زندگی کردن را بخاطر می آورم ،.. ته مزه ی شیرینی دارد ، ته مزه کلوچه و کیک و آدامس و دختر میدهد...

این چیزی که من در آن اسیرم.. همه اش بوی خودم را میدهد... خودم و خودم و خودم ... بوی زندگی مدتهاست در زندگیم گم شده...

خدایا... ای بزرگ واحد... شاید سرنوشت من این است که اینگونه بمانم، شاید نباید چنین خواهشی بکنم ، شاید نباید نسبت به چیزی که از آن آگاهی ندارم آرزویی بکنم، ....

خدایا....

خدایا....

روزی را که من خودم را سرزنش کنم بخاطر کردارم ، بر من ننویس...

آهنگهای فیلمهای ده فرمان و قرمز و سفید و آبی بدجوری بوی زندگی میدن...

بوی کلوچه میدن حتی بعضن ..."