Friday, October 29, 2010

داد و بیداد از این روزگار

شب‌های تار
ماهت کجا رفت؟

Wednesday, October 27, 2010

نه تحمل خانه
نه تحمل بیرون
نه تحمل خیال
نه تحمل خواب
روزها و شب‌ها
چرا این‌قدر دیر می‌گذرید؟
ساعتِ مردن
چرا نمی‌رسی؟

Sunday, October 10, 2010

پشت و پناه همه‌ی بی‌پناه‌های عالم زمان بوده. نه آقا جان، زمان هیچ چیزی را حل نمی‌کند، کار دیگری می‌کند.

Sunday, October 3, 2010

کسی که می‌خواست نباشد

راه رفتن ساده است. کله را می‌اندازی پایین و سر هر چند راهه که رسیدی، هر چیزی که تا حالا یاد گرفتی را می‌آوری جلوی چشمت و یک راه را انتخاب می‌کنی و آن آخرش می‌بینی که به هیچ جا نرسیدی. خب حالا کجا را اشتباه کردی؟ سر کدام دو راهی به جای راست، چپ رفتی؟ وقتی کسی نباشد که نشانت بدهد، وقتی چیزی برای تشخیص نباشد، همه‌ی راه رفتن‌هایی که به هیچ جا نمی‌رسد مثل هم می‌شوند. بعد هی با خودت حساب کن که کجا اشتباه کردی ... کجا اشتباه کردی .... حتی نمی‌فهمی که تو راه را اشتباه رفتی یا اصلا به آن‌جا جاده نکشیده‌اند. حالا آدم حتما مغز خر خورده که دوباره کاسه کوزه‌اش را جمع می‌کند و راهش را می‌کشد و به امید آن‌جا می‌رود و نمی‌رسد. می‌رود و نمی‌رسد.
مقصد مهم نیست و این راه است که اهمیت دارد. این حرف را هزاران نفر گفته‌اند. بیا جای من بنشین که ببینی همه‌ی این حرف‌ها کشک است. ماها که به هیچ جا نرسیدیم این را ساختیم که بگوییم راه رفتن‌مان بی‌خاصیت نبوده. اگر به امید جایی کله‌ات را انداختی پایین و شهر به شهر رفتی و نرسیدی، اشتباه توی مسیری که رفتی نبود، توی امیدت بود.