بیربطها
1- فکر میکنم این را محسن میگفت که دلیل شروع وبلاگ نوشتن بیشتر آدمها را از روی پست اولشان میشود فهمید، حتی اگر صریح نگفته باشند. من هم بدون دلیل خاصی فکر کردم که شاید راست بگوید. اولین نوشتهی خودم را که دیدم شرمنده شدم. تصمیم گرفتم که بروم و اولین نوشتهی جاهایی که میخوانم را پیدا کنم و بعد حدس بزنم که دلیل شروع وبلاگ نویسیشان چیست. میدانید که این گشتنها به دیوار میخورد. همه یا از یک جای دیگری کوچ کردهاند و آمدهاند جای جدید و آن قبلی را برداشتهاند یا اینکه آرشیوهایشان را پاک کردهاند. یا اینکه اصلا ننوشتهاند که از کجا آمدهاند. خلاصه آن موقع نشد که آدمها را تحلیل کنیم از روی نوشتههایشان. خیلی روزگار بدی شده است. دیگر هر خرسی میخواهد از وسطِ چهار خط آدمها را بفهمد، تحلیلشان کند، بشناسد و به خودش حق بدهد که از روی همین چند تا حسی که میریزند روی کاغذ در موردشان نظر بدهد. (وقتی که این جمله را به خودم میگفتم، جای خرس یک موجود دیگر بود، شما وقتی جملهی قبل را میخوانید هر چیزی دوست دارید جای خرس بگذارید.) با عنایت به جملههای بالا، پست اول وبلاگ از شما، تحلیل از ما. به جالبترین پست هم یک جایزهی نفیس داده میشود!
2- شروعش را نمیدانم ولی حس میکنم پایان وبلاگ نوشتن یک اتفاق میخواهد. یک اتفاقِ نه خیلی عجیب و غریب. البته این نظریهپردازی دربارهی وبلاگ را میگذارم برای اهلش. ما یک وقتی با جناب نوح قرار گذاشته بودیم که یک چیزی راجع به وبلاگ نویسی بنویسیم که من هرقدر با خودم کلنجار رفتم چیزی به ذهنم نرسید. این حرفها جامعهشناس میخواهد. کار خودت است...
3- چند وقت پیش تصمیم گرفتیم که برای ارغوان از بین وبلاگ ارغوانیها مطلب برداریم. نشستیم و آرشیوشان (که موجود بود) را از اول تا آخر خواندیم. توی این وبلاگها، با اینکه خیلی چیزها را نمیشود دید، ولی یک چیزهایی معلوم است. میشود بزرگ شدن آدمها را دید. میشود بزرگ ماندن آدمها را دید. تویش پر است از شیب و سینوس و DC. میشود دید که آدم ممکن است یک جایی شروع بشود یا تمام. شاید چند سال که بگذرد و آدم برود خودِ چند سال پیشش را ببیند تعجب کند. شاید هم چند سال بعد که برگردد و نوشتههایش را ببیند، از هر خطش یک آدم بکشد بیرون یا یک ماجرا یا یک خاطره یا چیزهای دیگر که فقظ خود آدم میداند و بقیه مثل آب خوردن از کنارش رد میشوند. بعد ببین چهقدر سخت بود که بخواهم با این ذهن ِ هیچ چیز نفهم نوشتههای دیگران را بخوانم و بگویم که فلان نوشته از آن یکی بهتر است و بعد به خودم فحش بدهم که پدر جان، طرف با اینها زندگی کرده است...
4- وسط همین آرشیو خواندنها آدم ممکن است یک چیزهایی یادش بیفتد. مثلا یادش بیفتد که فلانی یک زمانی چهقدر با حالایش فرق داشته. و این فرق داشتن لزوما خوب یا بد نیست. مثلا فکر کنی که آن آقای اردوی همدان (دور و بر یک سال پیش) الان کجاست؟ (این فرق را یک نفر دیگر هم دید) و فکر کنی که چهقدر خسته شده است توی همین یک سال. ممکن است نگران آدمها بشوی. و چهقدر مسخره است کسی که باید نگرانش باشند، خودش نگران کس دیگری باشد. تویی که این را میخوانی فرض کن که نگران یعنی کسی که نگاه میکند نه چیز دیگر. بیشتر پارامترهای خوب زندگی آدمها اینطوری هستند که تا یک جایی مفیدند و از آنجا به بعد دیگر چیز خوبی نیستند. یکی از همین خصلتهای آدمها خستهگی است. ما ولی بعضی وقتها یادمان میرود که این خستهگی فقط تا یک جایی خوب است و بیشتر از آن دیگر نمودارش نزولی میشود... من خودم بعضی وقتها چیزهای مهم یادم میرود، آن هم چیزهایی که هیچ وقتِ هیچ وقت نباید از یاد آدم برود.
5- برای بعضی اصطلاحات یک نوع تعریف وجود دارد که پایهاش بر اساس شک است. مثلا من اگر بخواهم خفن را تعریف کنم میگویم: اگر کسی را دیدی و شک کردی که طرف خفن است، آن آدم خفن نیست. یک تعریف مشابه برای "خسته" و چند چیز دیگر هم میشود ارائه داد. (این بند را برای آن دوستی گفتم که میخواهد تعریفِ خسته را بداند.)
6- حالا که حرف ارغوان را زدم یادم افتاد یک چیز دیگر هم بگویم. اگر اتفاق خاصی نیفتد تا چند روز دیگر ارغوان شمارهی پنج در میآید. اما برای ادامهی ارغوان به نظر یک راه بیشتر نمانده است و آن هم اینکه نشریه را موضوعی کنیم یا به عبارتی تغییر کاربری بدهیم. (مثل خودِ آدم که یک وقتهایی که بخواهد زنده بماند باید تغییر کاربری بدهد.) البته این موضوع به طور رسمی مطرح نشده ولی به نظر میآيد که راه دیگری نداریم. اگر نظر دیگری دارید برای ادامهی کار، بگویید. اگر هم به نظرتان این کار خوب است، موضوع پیشنهاد بدهید. من خودم هم یکی دو تا موضوع دارم. (یا کامنت بگذارید یا به یکی از ارغوانیها بگویید)
شش هفت مورد پراکندهگویی دیگر هم مانده است که چون طولانی شد چند روز دیگر بقیهاش را میگویم.
14 comments:
الآن تقریبا یک ساعته که دارم به موضوع ارغوان فکر می کنم. آخرش به یه چیز بامزه رسیدم. اومدم دیدم درباره موضوع ارغوان نوشتی، تحریک شدم بنویسمش!
البته که من احمق نیستم، ولی آخرش رسیدم به "موضوع آزاد". می دونی که، من احمق نیستم
آره بابا، میدونم. فقط یه کم موضوع عجیبیه
;)
بي ربط ها:
1. من هنوز بعد از سه بار خوندن نفهميدم چرا اين شش مورد بي ربطند
2. رفتم پست اول بلاگ خودم رو خوندم. البته همين اين يكي رو. پست اول كه هيچي "ولي پست دوم يه كامنت داره كه اينه:
سلام٬ وبلاگ جالبی داری
میخوام بدونی که همیشه یه قلبی به خاطرت میتپه.اونم قلب خودت.
یه سری بهم بزن خوشحال میشم."
خيلي روان شناسي كردم خودمو
3. داشتم آرشيو بلاگم رو ميخوندم ديدم با اقتدار! كامنتهاي پستام رو بيشتر از خودشون دوست دارم
4. ميدوني كه وقتي آدم آرشيو بلاگشو ميخونه يعني يه مرگيش هست
5. آرشيو بلاگ همه دوستان رو كه ميخونم ميبينم كه همه وقتي ... بودن بلاگشون خيلي بهتر بوده، خيلي... تو ميدوني چرا؟
6. آخر اين سفر رسيدن نيست. اصولا آخر نداره اين سفر
0.با اجازه از حمید
1.در مورد پست اول من که نگاه کردم دیدم راست میگی. البته حیف بلاگ قبلی رو ندارم که ببینم.
2. ...
3.منم گاهی که آرشیوها رو میخونم، وقتی که زیبایی یه متنو نمیفهمم یاد چیزهایی میفتم که لابه لای نوشته های خودم هست و مطمئنم کسی نمیفهمه
4.ترجیح میدم در مورد خسته گی حرف نزنم:دی
5....
6...
7. ببخشید اینقدر نوشتم
!پس آن آقای اردوی قشم یادت نیست
یک چیزی خیلی وقت پیش ها نوشته بودم، که حتما خوانده ایش، راجع به اینکه خیلی از کارهایی که می کنم یا می کنیم، ربطی به منطق و استدلال و عقیده آدم ندارد، منشاش جایی است نزدیک تر از عقل. خیلی چیزها عوض نمی شود فقط بعضی اوقات سخت تر می شود، یا به قول تو از یاد می رود
1)
این برگشتن و نوشته های گذشته رو خوندن خیلی جالبه من همیشه این کار رو میکنم و همیشه هم از حماقت گذشته خودم خنده ام میگیره ولی بد نیست چون آدم میبینه وقتی خودش با خودش اینقد فاصله داره دیگه با بقیه چقدر میتونه فاصله داشته باشه؟
-----------
2) نوشته اول وبلاگ اکثر آدمها اینه: من اینجا رو درست کردم و قراره از این به بعد یه چیزایی اینجا بنویسم و افکار خودمو با دوستام در میون بگذارم، حالا ببینیم چی پیش میاد
-----------
3)
بقیه نوشته های اول اکثرا یا چرندند و یا آنکه نویسنده سعی کرده یکی از نوشته های قدیمی خودش را بگذارد اون تو
------------
4)
دلیل همه از وبلاگ نوشتن در حالت کلی این است که بگویند "آقا ما هم هستیم" و این نه چیز پیچیده ای است و نه چیز بدی، چون همه دوست دارند بگویند ما هم هستیم. همه نویسنده ها، دانشمندان، ورزشکاران، مخترعان و غیره
------------
5)
به نظر خودم من حق خاصی ندارم که درباره ارغوان دیگر نظری بدهم چون زحمتش را دیگران دارند میکشند. اما نظرم را میگویم اگر قرار باشد ارغوان به هر غالب یا روشی ادامه پیدا کند برای من فرقی نمیکند. آنچه برای من مهم است این است که هنوز هم حرف ساده و صادق و بی شیله
پیله باشد. متعلق به بچه های کامپیوتر شریف باشد نه هیچ فرقه یا خدای دیگر
------------
6)
یک نوع ودکا روسی هست به نام "استولیچنایا" که اصلا هم ربطی به این پست تو نداره! الان کیوان همخونه ایم خریده آورده. خیلی چیز بیستیه، چون اسمش همیشه یادم میره گفتم اینجا بنویسم که یادم بمونه! دوستان اگر استولیچنایا یافتند هرگز از دست ندهند
مخلصیم
اگه موضوع "موضوع آزاد" باشه خوبه ولی اگه موضوع ازاد باشه که به نظرم خوب نیست. پیشنهاد خودم هم "نفرین" ه. فکر کنم آخرش یه رای گیری لازم باشه
داشتم کامنت ها را دوباره میخواندم که دیدم قالب را غالب نوشته ام! شما عفو بفرمایید
به حمید: 1- این بیربط بودن بیشتر مربوط به اون قسمتهاییه که قراره بعدا بیاد ولی ربط همینها هم مصنوعی درست شده. 3- منم کامنتهای پستم رو با اقتدار بیشتر از حرفای خودم دوست دارم. 4- اینو قبول دارم چون من به طور طبیعی نمیرم آرشیو خودم رو بخونه، ولی فکر میکنم یه وقتی کار جذابی باشه 5 - من جای اون 3 نقطه دو سه تا کلمه میتونم بذارم. بهم بگو منظورت کدومه که بعد من بگم دلیلش رو میدونم یا نه. ولی در هر صورت با خود حرف هم موافقم. 6- آخرش رسیدن نیست ولی آخر داره، همون وسط راه
به مرشد: 4- با این موردت موافقم :دی
به خباز: 1- من تا حالا در مورد خودم این کار رو نکردم ولی تک و توک که برگشتم عقب رو دیدم این چیزی که میگی مشهوده خیلی جاها. 2و3- این اتفاق هم میافته ولی من بیشتر منظورم همون چیزیه که بعد از اینکه "ما اومدیم اینجا" مینویسه یه آدم. و در مورد اونهایی که یه عاملی باعث نوشتنشون شده. 4- فکر کنم با اینم موافقم 5- آقا شما جزء اسطورههای ارغوانی، این حرف رو نزن 6- از این ایگور چه خبر؟ قدیما همه چی میرسید به اون، حالا میرسه به همشهریاش! راستی تیجیلا یادت نره. ما هم مخلصیم. در ضمن ما کی باشیم اصلا
به نیما: آره، اونم هست. ولی میخواستم بگم حتی یک سال! 3 سال که هیچی! ولی خب منظورم این نبود که اتفاق بدی افتاده. یه حرفی قبلا خودت زدی که آدم ممکنه رفتارهاش خیلی عوض بشه ولی خودش اونقدرها هم عوض نشده ( حداقل به نظر خودش). سخت تر شدن هم کلمهی خوبیه فکر کنم.
به سلمان: نظرا که اومد رأیگیری هم میکنیم
من با 2 و 3 خباز مخالفم
منم 2و3 خباز رو قبول ندارم، آخه بلاگهایی که من میخونم مال اکثر آدما نیست. مال دوستای خودمه !!!! اما در حالت کلی ممکنه حرفش درست باشه.
حرف من اینه که آقا خیلی وقتا دلیل همه چیز خیلی ساده است منتها ما زیادی پیچیده میکنیم قضیه رو. کسی که با بلاگ نویسی نمیتونه دنیا رو عوض کنه. ممکنه شروع به بلاگ نویسی کنه و هدفش از این کار به بیان خودش یا به خیال خودش ارتقای فرهنگ جامعه باشه!!! اما درحقیقت هدفش همون آقا ما هستیمه
یه هدف اصیل دیگه جز آقا ما هستیم برای بلاگ نویسی بشه گفت اون هم ارتباط با دوستان و رد و بدل عقایده
Post a Comment