Thursday, September 6, 2007

آخرین نجوا



توضیح: این را می‌نویسم برای خودم، که چند سال دیگر که فراموشی به سراغم آمد، یادم بیاید که زندگی‌ام روزهای خوب کم نداشته است.

من جدا باید خوش شانس باشم که دوربین دارم.(این را قبلا هم گفته بودم) حالا هر شب یکی‌شان می‌آید خانه‌مان. یک هارد می‌دهد دستم که چند وقت بعد بیاید عکس‌هایش را بگیرد. توی این روزهای شلوغ که همه‌ی کارهایشان مانده است و باید بدوند و نخوابند، بهانه برای دیدنشان کم پیدا می‌شود. می‌دانید که کسی از عکس‌هایش نمی‌گذرد. من هم مفت و مجانی بهانه پیدا کرده‌ام که ببینمشان، آن هم دو بار. می‌آیند که نیم ساعت بمانند و بروند.

وسط عکس دیدن‌ها یاد ماجراهایمان می‌افتیم. اولش می‌خندیم و می‌خندیم، آخرش دلمان می‌گیرد. هر کاری که می‌کنیم آخرش همین‌طوری می‌شود. برای هم تعریف می‌کنیم از داستان‌های هزار بار تعریف کرده. از خودمان که داریم کم می‌شویم (تعدادمان را نمی‌گویم). از پدر و مادرشان که این روزها خودشان را زود می‌رسانند خانه که بیشتر ببینندشان و این‌ها نمی‌توانند خانه باشند. از زلف‌های بر باد. از خانه‌های بر باد. از باد. این موقع‌های سال یادمان می‌آورد که آدم‌ها هیچ وقت سِر نمی‌شوند. این‌ها که می‌روند، انگار همان روز اول است. انگار همان روزی است که دکتر رفت، همان روزی که خباز رفت، همان روزی که مهیار و مهدی رفتند، همان روزی که آرش رفت، همان روزهایی که بقیه رفتند... شاید از آن روزها هم سخت‌‌تر... آخرش هم می‌بینیم که نیم ساعت شده است چند ساعت...

شاید آن روز که داشت همین‌طور چرند می‌گفت، فکر نمی‌کرد این "گروه" ای که دارد می‌سازد، می‌شود همه‌ی زندگی ما. نمی‌دانست که "گروه" می‌شود "ما". دو تا گروه درست شد. آخرهای سال 82 بود دیگر، نه؟ دو تا گروه شدیم. یک گروه که همه‌ی چیزهای خوب را داشت، یک گروه که همه‌ی چیزهای به درد نخور را داشت. ما هم زور زدیم که برویم توی گروهی که همه‌ی چیزهای به درد نخور را داشت. آخرش هم نفهمیدیم که آن‌جا راهمان دادند یا نه. آخر صاحب‌هایش هشتادی بودند. صبح تا شب حرف "گروه" بود. این‌که فلانی توی گروه هست یا نه.(حالا انگار همه عاشق این بودند که بیایند توی گروه.) فلانی معلق ِ گروه است. فلانی رئیس گروه است. هر کسی توی گروه پستش چیست.  این آخرها را یادم می‌آید که رئیس می‌گفت "آقا گروه پاشید". آن گروهی که همه‌ی چیزهای خوب را داشت، هنوز هم همه‌ی چیزهای خوب را دارد. این گروه ولی...

آن روز را یادم می‌آيد که نشسته بودیم و فهمیدیم که ما 4 نفر توی فامیلی‌هایمان "ت" و "ج" داریم. یک روزه همه‌مان TJ شدیم. برای دوست داشتن بهانه می‌خواستیم که پیدا کردیم. 4 نفر شدیم که همه چیزمان قرینه بود. دو تا هشتادی، دو تا هشتاد و یکی. دو تا سیگاری، دو تا غیر سیگاری. هزار تا از این دوتایی‌ها پیدا کردیم. تا دو سه روز دیگر قرینه‌گی‌مان بیشتر هم می‌شود. دو تا که هستند، دو تا که نیستند. فکر می‌کنم آخرش شدیم 4 تا که دل‌مان برای هم پر می‌زند. یادت می‌آید؟ سال پیش بود، همین موقع‌ها. یکی‌مان می‌خواست برود. جمع شدیم و برای TJs مرام‌نامه نوشتیم که بند اولش این بود که "تی جِیز هیچ مرام و مسلکی ندارد". دلم برای آن جیزهای چهارتایی تنگ شده. همانی که سال‌ها باید حسرتش را بخوریم.

 حالا شما که نباشید، خیلی مهم نیست که چهارشنبه سوری‌ها کجا برویم. شما که نباشید، خیلی مهم نیست که کسی توی دانشکده هفت‌سین می‌چیند یا نه. مهم نیست که شام کجا می‌رویم. مهم نیست که رئیس گروه چه کسی باشد. مهم نیست که تیم دانشکده چندم می‌شود. مهم نیست که پرسپولیس ببرد یا نه. مهم نیست که کسی عاشق بشود یا نه.

حالا شما که نباشید، دلم تنگ می‌شود برای بولینگ رفتن. دلم تنگ می‌شود برای تولد گرفتن‌هایتان. دلم تنگ می‌شود برای خانه‌ی خیابان شادمان. برای خانه‌ی آبفا. برای فوتبال دیدن‌های دسته جمعی. برای فیلم دیدن‌های دسته جمعی. برای کلاس زبان رفتن‌هایمان. برای قشم و زنجان و بابلسر و همدان و گرگان و دوبی. برای افطارهای با شما. برای توچال. برای علافی‌هایمان. برای جشن‌های آخر سال. برای استادیوم. برای 17 به در. برای باغ حمیدی. برای شورا پارتی‌ها. برای تخته نوشته. برای lone cowboy. برای دربند. برای فتح خانه‌ی بچه‌ها. برای پارک پرواز. برای پرپروک و لیموترش و نشاط. برای... 

دلم تنگ می‌شود برای مهربانی‌هایتان. برای بداخلاقی‌هایتان. برای خنده‌تان. برای گریه‌تان. برای خودتان... 

پ‌ن: پست قبلی به درخواست عزیزی برداشته شد.

19 comments:

Anonymous said...

حسین هیچکدوم از پستات اینقدر منو اذیت نکرد.
شما که نباشید دیگر چیزی زیاد مهم نیست

Anonymous said...

آخه تی جی حالا با این پستی که نوشتی من چه جوری بقیه روز رو برم کد بزنم؟ خاطره ها دقیقا همون موقعی خاطره میشن که اصلا فکرش رو هم نمیکنی. آدم رو گول میزنن. اصلا فکر نمیکنی که چیز عجیبی داره اتفاق می افته همه چیز عادیه. چند سال بعدش که نگاه میکنی هر چی دستت رو دراز میکنی نمیرسه. باید کنار بیای که خاطره شدن همه اون چیزها که اصلا فکرش رو هم نمیکردی. اصلا فکرش رو هم نمیکردی

ناخدا said...

هنوزم مهمه کسی عاشق میشه یا نه
هنوزم مهمه پرسپولیس می بره یا نه
هنوزم هفت سین چیدن مهمه
هنوزم همه چیزها مهمه

Anonymous said...

به نظرم این "حالا شما که نباشید، خیلی مهم نیست که ..." ها خیلی مهم نیست. یعنی حتی خوب هم هست، راستش من از فراموش کردن می ترسم.
بی ربط: می دونم این عکس قدیمیه، ولی انگار مجتبی می دونسته یه روز این عکس رو به مناسبت رفتن اون می ذاری اینجا. قیافه اش شبیه رفتنه. حتی اگه خیلی چیپ باشه، دلم می خواد یه دو نقطه پرانتز بسته بذارم اینجا

Anonymous said...

میدونستم
از چند روز پیش میدونستم رفتن مجتبی که نزدیک بشه ، این یکشنبه لعنتی که بیاد جلو ، اینجا یه پستی گذاشته میشه که منو با خودش میبره، که ...

چرا چرا مهم است، به خاطر خود آنها هم که شده مهم است کسی عاشق بشود یا نه، مهم است پرسپولیس ببرد یا نه، مهم است. به خاطر همان روزهای خوبی که گفتی مهم است...این چیزها همیشه مهمند برای این که آن روزها مهم بودند

و دلتنگی تاوان روزهای خوب ، آدمهای خوب و خاطره های خوب است. کاریش هم نمیشود کرد. این واژه "آخر" همیشه وجود دارد و روزهای خوب وقتی آخر داشته باشند خواه نا خواه دلتنگی هم دارند ، اما این دلتنگی به آن روزهای خوب می ارزد

Anonymous said...

hamishe az ashnayiha mitarsam be khatere gahme jodayi vali baz ham shoroo mikonam ye doostie jadido bedoone inke bedoonam cheghadr zood dir mishe:( kash kesi peyda mishod taskinam midad

Unknown said...

Age too Lab naboodam hatman gerye mikardam! :D

ماکان said...

هنوز هم مهمه که آیا در سیاره ی دیگری گوسفند گل سرخ یکتای مارا خورده است یا نه

Anonymous said...

hey, it is just a game... U R not in high scores list... try more...

Vahid Jazayeri said...

یادم میاید که من وی جی بودم و اونها تی جی. هر کاری کردم که بیاین اشتراک بگیریم بشیم ای جی نشد که نشد تا اینکه با پارتی بازی یکی که فقط ت داشت رو کردند مرشد و بهش لقب تی جی دادند. حالا نتیجه اش این شد که گروه پاشید.

تاجیک جان دلم برات تنگه برا اون نقشه هایی که برا حاجی میکشیدی. روزی هم میاد که تو این مسیر رو طی میکنی و اون روز دیگه تنها نیستی. هر جای دنیا که بری یکی از بچه ها هست. گروه نپاشیده، گروه فقط پخشه تو دنیا.

Anonymous said...

حسین تو این عکس خیلی لاغر بودیا! یعنی الان خیلی چاق شدی شاید. بسسه دیگه، یکم ورزش کن

Anonymous said...

agha cheraa injaa hammmmaa ehsaasaati shodan?
baba haal konin!
mahze ettelaa man daaram saa'ate 2.5 shab in post ro mikhounam va in aahango goosh midam:
http://no-words.com/blog/songs/albums/secret%20garden/serenade.mp3
mitouni kaamelan dark koni ke aslan nemifahmam ke chi daari migi!

Anonymous said...

aahnagesh ine:
http://no-words.com/blog/songs/albums/secret%20garden/
serenade.mp3

حسین said...

به جناب امیرحسین: البته احساسات شما کاملا مستقل از آهنگی که گوش می‌دی، معمولا همین‌طوریه
;)

Anonymous said...

baba hossein to man o dorost nashnaakhti! man shadidan aadame ehsasati hastam! yaadete ke oun rooz too baaghe mammad nasr! ;)
amma aahangesh ghashange!

Anonymous said...

agha in vahid chi kar be man dare ?
hossein to ham hamash ejaze bede inja har chi mikhan benevisan !!! yani chi akhe ??
agha jan morshed faghat yekie. yani chi folani shod morshed !!

حسین said...

ببین مرشد جان، اون چیزی که وحید نوشته پر از اشتباه‌های برجسته است! ما تا حالا با پارتی بازی کاری نکردیم. کسی رو هم مرشد نکردیم. لقب تی‌جی هم به کسی ندادیم. تو هم سخت نگیر. وحید هم احساساتی بوده یه اشتباهی کرده. شما به مرشد بودن خودت ببخش
به امیرحسین:‌ خرس قطبی و کشتی نوح بعد از شنیدن آهنگی که فرستادی، انواع و اقسام صحبت‌های زیبا رو مشترکا حواله‌ی اون احساسات پاک شما کردند! تو با این آهنگ چه‌طور شاد می‌شی؟

Unknown said...

anvaa o aghsaam sohbat haaye zibaam nasibe khers ghotbi o keshti e nooh!
baba aahang be in bahali avvalan!
saanian ki goft hala shaad shodam!
shaayad ehsaasaate khafie va jalieye digeyi behem dast daad!
na akhe to az kojaa midouni man shad shodam?
na begoo dige age mitouni!
de begoo!
ee...

Anonymous said...

Я недавно началблог,информация которую Вы предоставляете на этот сайт мне очень помог . Спасибо вам за все свое время и работу. привет!