شهابسنگ ندیدهها
مدتها بود روی پشت بام نخوابیده بودم. پشت بام یعنی خنکی و آفتابِ صبح زود و حرفهای جماعتی که روی پشت بام هستند. البته آنجا یک خصوصیت دیگر هم دارد به نام آسمان. آسمان را همیشه نمیشود دید، آن هم اینقدر نزدیک و طولانی.
در این بین کسی دوست داشت اسپایدرمن بشود و نقطههای ثابتش بشوند ستارهها. کسی دنبال اشیائی میگشت که از هر چیزی که توی آسمان فکرش را میکنی سریعتر حرکت میکردند. یکی ستارههای پرنور را نشان میداد و میگفت که ستارههای پرنور به درد نمیخورند چون همه دنبالش هستند و بعد هم یک ستارهی کم نور و دور را نشان داد، یعنی که ستارهی من آن است. من و چند نفر دیگر هم داشتیم دنبال شهابسنگ میگشتیم.
حتما همهتان شهابسنگ دیدهاید ولی من تا حالا شهاب سنگ را با چشمهای خودم (غیر از عکس و فیلم) ندیدهام. یا حداقل یادم نمیآید که دیده باشم. خیلی هم چشم انداختهام که ببینم ولی تا حالا نشده. به نظر خودم که یک کمی عجیب است. این دفعه هم همه دیدند غیر از من. دو سه تا رد شد که انگار یکیشان خیلی هم چیز عجیبی بود چون صدای همه را در آورد. اما من اتفاقا چشمهایم به آن سمت نبود. نمیدانم باید تعجب کنم که وسط این همه ستاره که همان جا سر جایشان نشستهاند، دنبال چیزی میگردم که یک لحظه میآید و میرود یا اینکه حسرت بخورم که چرا همیشه چشمهایم جای دیگری است.
2 comments:
aslan behesh fekr nakon. daghighan un moghe ke entezaresho nadari ye khoobesho mibini :D
دقیقا درکت میکنم. البته نه سر شهاب سنگ. سر چیز مشابه دیگه ای. فکر کن تمام خونوادت ببینن به جز تو. اونوقت حتی نمیتونی تو بحث شرکت کنی.
Post a Comment