Thursday, July 12, 2007

راه رفتن 2


از نوشته‌های قدیم عشای ربانی یک کولی:

«دیدی بچه‌ها چه ناز راه می‌رن؟
حتما دیدی
تلوتلو می‌خورن
دستاشون رو یه‌کم باز می‌کنن
قدم‌های کوتاه کوتاه برمی‌دارن
جلوی پاشون رو نگاه می‌کنن

 بعد دیدی بزرگ که می‌شیم چقدر زشت راه می‌ریم؟
تند و تند
انگار که فقط داریم جلوی خودمون رو می‌گیریم که ندوییم
چونه‌هامون رو هم کلی الکی بالا میاریم
خیلی مزخرف
بی هیچ تناسبی

بعد دیدی پیرا چقدر قشنگ راه می‌رن؟
آروم
شمرده
بی‌ هیچ عجله‌ای
دنبال هیچ اتوبوسی نمی‌دوئن
نگو نمی‌تونن»

0 comments: