راه رفتن 1
دویدن را دوست ندارم، آن موقعی را یادم میآورد که دستها را گذاشتهام روی زانوها و نفس نفس میزنم. توی فکرهایم میبینم که میشود قدم زد، خیلی آرام و خوش گذراند. اصلا چیزهای "تند تند" خوب نیستند، مثل ماکروفر که تند تند گرم میشود و تند تند هم سرد.
میگفت یک کبوتری هست به اسم کبوتر واقعبینی. توی ذهنم که دنبال این کبوتر گشتم، چیزی پیدا نکردم. یادم آمد که این کبوترها توی همان بچگی میمیرند، خیلی زود. کبوتر مرده که دیگر تعریف کردن ندارد. چیزی ندارم که بگویم . فقط میدانم که واقعبینی خوب است، حتی اگر اولش تلخ باشد. آنها کبوترند و تحمل ندارند. ما که داریم. میدانم اینکه دیگران برای آدم تصمیم بگیرند بد است. میدانم که تند تند بد است. ماکروفر بد است.
1 comments:
در بچگي ميميرد و پيرتر كه شديم به گمانم دوباره زنده شود. من اما واقع بيني را دوست ندارم ، نميخواهم. ميخواهم در روياهايم بمانم. تا آخر آخر. بايد پارو نزد وا داد...
Post a Comment