نمیدانستم که این قاصدکها چهطور پیام میبرند تا اینکه این عکس را دیدم. ببین که خودشان را شبیه کاسه کردهاند. حالا کاسه که اصلا کلمهی قشنگی نیست، تو بگیر جام، یا یک چیز اینجوری. تازه فهمیدم که چرا این قاصدکهایی که به من رسیدهاند این شکلی نیستند و همهشان یک سری قاصدک پریشان هستند و هیچ کدامشان پیامی نداشتهاند. یکی آمده زده توی سرشان که این شکلی نباشید، جام نباشید. آنها هم مجبور شدهاند که گوش کنند و خودشان را پریشان کردهاند، شاید برای اعتراض. اگر البته کسی پیامی به قاصدکی داده باشد.
من هم خودم را گذاشتم کنار این عکس و فوت کردم توی قاصدکها و هر کدامشان را فرستادم برای یکی. برای تو یک آهنگ خالتور گذاشتم توی قاصدک. یادم نیست چه بود دقیقا. شاید من هم گفتم "ببین از تو چه پنهون، دلم هواتُ کرده..." شاید هم نه. برای چند نفر دیگر هم چند تا پیام گذاشتم. آنها هم خیلی مهم نبودند. داشتم همینطوری چیزهایی که مانده بود میفرستادم توی قاصدکها که دستم خورد و عکس را صد و هشتاد درجه چرخاندم. هر چه پیغام داده بودم، از جام ریخت بیرون. همهاش ریخت روی زمین... عیبی هم ندارد. تازه شد مثل بقیهی کارها که همیشه باید یک جایش بلنگد. تازه شاید بهتر هم شد. یک وقتی از این آهنگها خوشت نمیآمد یا مثلا گند میخورد به سیستم مسیریابی قاصدکها... حالا ببین از تو چه ...
پن: عکس از کسوف
0 comments:
Post a Comment