Monday, May 21, 2007


خوب بود یا نبود، بی لیاقت بود یا نبود، بی کفایت بود یا نبود، خائن بود یا نبود، کار خودشان بود یا نبود، تقصیر فلانی بود یا نبود را نمی‌دانم. همان‌طور که دقیقا علت وقایع بعدی‌اش را نمی‌دانم. تصویر من از آن دوران پسرهای جوان سربند بسته توی خیابان سمیه هستند در شب سی و یکم اردیبهشت که تمام خیابان را گرفته بودند و من آن موقع (بدون دلیل) دوست داشتم جای آن‌ها باشم و آن کسی که توی ماشین کنارم نشسته بود و کلی حال کرده بود با این صحنه و آخر سر هم رأی نداد و آن پیاده‌روی لب ساحل که فلانی می‌گفت دلم برای آن‌ها که خارج هستند می‌سوزد و دو سال بعد، خودش هم رفت و تلنگری که اولین روزنامه جامعه مدنی ایران و آدم‌های مدنی و غیر مدنی آن دوران به زندگی یک نوجوان 15 16 ساله می‌توانند بزنند. همان چیزهایی که باعث می‌شود نتوانم به راحتی به آدم‌های آن دوران فحش بدهم.

نوشته شده، ده سال پس از شب سی و یکم اردیبهشت سال یک هزار و سیصد و هفتاد و شش

2 comments:

Anonymous said...

به عنوان عضوي از يك ملت دموكراسي نديده، خاطره آن سالها هنوز برايم باشكوه است، خاطره سالهايي كه حس مي كردم آدم حساب مي شوم. براي من هم سخت است كه به مردي كه مي فهميد انگ بي لياقتي بزنم

Anonymous said...

"شاید هنوز هم
در پشت چشم‌های له شده
در عمق انجماد
یک چیز نیم‌زنده‌ی مغشوش
بر جای مانده بود
که..."

که
.
.
.