Monday, April 9, 2007

جایتان خالی


دیروز توی سایت دانشکده با کشتی دار نشسته بودیم که یک دستی به شانه ام خورد و سلام کرد. وقتی برگشتم دیدم جناب کاوه آسرایی است ما هم کلی ذوق مرگ شدیم که بعد از نزدیک دو سال دوباره زیارتش کردیم. مانیا هم بود. کاوه می گفت چه عجب ما دو تا آشنا دیدیم! من هم گفتم ما که این دو سال هم این جا بودیم دیگر به زور آشنا پیدا می کنیم شما که دیگر هیچ. آدم این قدیمی ترها را که می بیند کجاها که نمی رود...

داشتم فکر می کردم اگر مثلا فردا بروم دانشکده و یک دستی به شانه ام بخورد و برگردم ببینم این آقا است یا دکتر است یا مهیار یا ... چه شکلی می شود.(آن ها که دارند می آیند را فاکتور گرفتم)  نمی دانم حس می کنید یا نه ولی حتی تصورش هم باعث می شود به آدم خوش بگذرد. جایتان خالی، خوش گذشت.

پ ن: حالا که خصوصی شد بگذارید یک خبری را هم بگویم که جناب نجف وند و خانم محمودیان با هم ازدواج کردند، مبارک باشد.   

4 comments:

Mehdi - مهدی said...

نگران نباش یه روز میای توی دانشکده ، یه نفر رو میبینی که قیافش خیلی آشناس،اما تمام موهاش ریخته و ریشاش هم سفیدشده، پیش خودت میگی: ... فک کنم اینو یه جایی دیدم ... اما هر چی به خودت فشار میاری یادت نمیاد تا اینکه میبینی توی دستشویی داره جوراباشو میشوره
;-)

Anonymous said...

=)) khoda bood! 3 emtiaz be mehdi!!!

ناخدا said...

ای ول ازدواج. با
label
گروه هم حال کردم
بازم از اینا بنویس

Anonymous said...

:*