چهارراه کالج
ماشینها که از پلت پایین میآمدند انگار زلزله میشد. هفتهای یک بار، نصف شبها، پلت را تعمیر میکردند. بچههای البرز، یواشکی پشت نردههایت مشروب میخوردند. دیگران کافهها و تالارها و تئاترهای نزدیکت را میدیدند و آدمهایی که آنجا بودند صدای بوق همیشگی و هوای کثیفت را. برای مهمانهایت جای عاشقی بودی و برای ساکنهایت جای .... علی گاوی کثیفترین و خوشمزهترین لواشکهای دنیا را درست میکرد و یک سری بچه بودند که عشقشان همین لواشکها بود؛ زنش که مریض شد دیگر لواشکی هم در کار نبود. یک آدم گندهی ولگردِ بیآزار توی خیابانت میگشت. همیشه کلی مسافرِ انقلاب و آزادی منتظر تاکسی بود. وسط طرح ترافیک بودی. خانههای اطرافت قدیمی میشد و هیچ کس نمیخریدشان. هیچ رستورانی بیشتر از شش ماه دوام نمیآورد، انگار فقط از قلیان خوشت میآمد. دور و برت میوه فروشی درست و حسابی نبود. آدمها روی پلت تیر میخوردند و از بالایش میافتادند و میمردند.
چهارراه کالجِ دوست داشتنی، تو مظلومترین چهارراه دنیا بودی.
چهارراه کالجِ دوست داشتنی، تو مظلومترین چهارراه دنیا بودی.
0 comments:
Post a Comment