Thursday, December 16, 2010

چهارراه کالج

ماشین‌ها که از پل‌ت پایین می‌آمدند انگار زلزله می‌شد. هفته‌ای یک بار، نصف شب‌ها، پل‌ت را تعمیر می‌کردند. بچه‌های البرز، یواشکی پشت نرده‌هایت مشروب می‌خوردند. دیگران کافه‌ها و تالارها و تئاترهای نزدیکت را می‌دیدند و آدم‌هایی که آن‌جا بودند صدای بوق همیشگی‌ و هوای کثیفت را. برای مهمان‌هایت جای عاشقی بودی و برای ساکن‌هایت جای .... علی گاوی کثیف‌ترین و خوشمزه‌ترین لواشک‌های دنیا را درست می‌کرد و یک سری بچه بودند که عشق‌شان همین لواشک‌ها بود؛ زنش که مریض شد دیگر لواشکی هم در کار نبود. یک آدم گنده‌ی ولگردِ بی‌آزار توی خیابان‌ت می‌گشت. همیشه کلی مسافرِ انقلاب و آزادی منتظر تاکسی بود. وسط طرح ترافیک بودی. خانه‌های اطرافت قدیمی می‌شد و هیچ کس نمی‌خریدشان. هیچ رستورانی بیشتر از شش ماه دوام نمی‌آورد، انگار فقط از قلیان خوشت می‌آمد. دور و برت میوه فروشی درست و حسابی نبود. آدم‌ها روی پل‌ت تیر می‌خوردند و از بالایش می‌افتادند و می‌مردند.

چهارراه کالجِ دوست داشتنی، تو مظلوم‌ترین چهارراه دنیا بودی.

0 comments: