Saturday, June 7, 2008


«تو به دیوار تکیه می‌دهی و مرا نگاه می‌کنی.
آه هلیا ... چیزی خوفناک‌تر از تکیه‌گاه نیست. ذلت،‌ رایگان‌ترین هدیه‌ی هر پناهی است که می‌توان جست.
هلیا! اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهد پیچید؟
اسکناس‌های کهنه را نوارهای چسب حمایت می‌کنند،
سربازان را،
سنگرها.
هلیای من! ما را هیچ‌کس نخواهد پایید و هیچ‌کس مدد نخواهد کرد»
-بار دیگر، شهری که دوست می‌داشتم، نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی هم مرد.

2 comments:

ناخدا said...

اون موقع‌ها می‌خوندی واسمون این تیکه‌هاش رو

میم. ح. میم. دال said...

شهر آواز نیست که رهگذری بخواند، به خاطر بسپارد و از یاد ببرد... از یک زاویه دید که نگاه میکنم بار دیگر شهری بهترین کتابیه که تا حالا خوندم بدون جوگیری... شاید از جنبه های دیگه کتابای دیگه بهتر باشن. از اون دسته کتابایی که فکر میکنم اگه نخونده بودم خیلی راحت تر زندگی میکردم