در یکی از orkut گردیهای اخیر پیدا شد (عکس و متن از خطخطی)

Dedicated to Mojtaba Torkjazi and all the good memories that we all had here... 11th Floor, Unit 38... Do not use the elevator, it's too risky!
در یکی از orkut گردیهای اخیر پیدا شد (عکس و متن از خطخطی)
Dedicated to Mojtaba Torkjazi and all the good memories that we all had here... 11th Floor, Unit 38... Do not use the elevator, it's too risky!
نوشت این را حسین at 1:52 AM 3 comments
Labels: شخصی
حتی آن موقعی هم که صدایشان از آن پشت میگوید: سلام، شما فلانی را گرفتهاید و پیغام بگذارید و از این حرفها، باز هم میشود که پرت بشوی به قبلها. توی همان سالهای دور هم که هستی، فکر میکنی چه پیغامی بگذاری. مثلا: سلام، غرض از مزاحمت شنیدن صدایتان بود که حاصل شد، وگرنه کاری نداشتیم. اگر خودشان بردارند که هیچ...
قدیمیها صدایشان هم حرمت دارد. نباید شکست. خودشان که هیچ...
نوشت این را حسین at 12:17 AM 1 comments
این مجریها که حرف میزنند یا نویسندهها که میگویند: یک فیلم سرخوشانه، یک کتاب سرخوشانه، یک حرف سرخوشانه، یک... این سرخوشانه یعنی چی؟ نمیدانم، معنیاش هر چیزی که باشد، میدانم کلمهی قشنگی است این سرخوشانه. دوست داشتم اینجا یک پست سرخوشانه مینوشتم، سرخوشانه.
نوشت این را حسین at 3:12 PM 3 comments
پرسید که از موبایلت راضی هستی یا نه (خودش هم یکی مثل من داشت) و من صورتم را کمی کج و کوله کردم که یعنی هی، بدک نیست. یک دقیقه قبلش هم داشت از موبایلش تعریف میکرد. گفت که تو هم مثل فلانی میمانی، از هیچ چیزی راضی نیستی. راست هم میگفت. چون فقط همین یک قلم جنس بیاهمیت هم نیست. هر چیز که داشته باشم همینطور است تقریبا.
و فقط همین راضی نبودن هم نیست. الان مدتهاست که دیگر اتفاقها آنقدرها هم خوشحالم نمیکند، حتی آنها که زمانی این کار را میکردند. و من نمیدانم این مرض ِ راضی نبودن و خوشحال نشدن، چرا به وجود میآید. مثلا مال سن خاصی است یا به طبع آدمها برمیگردد. یا اینکه روند زندگی طوری است که اتفاقهای کوچک را در یک روند کلی نگاه میکنی و میبینی راضی بودن معنی خاصی ندارد.
اینها شاید باشد ولی بعد آن آدم در فلان کشور را نگاه میکنی که حتی برای سیر کردن شکمش هم مشکل دارد، ولی صبح تا شب دارد میزند و میرقصد و....
پن: آنها که در شورا باز هم وزیر ماندند، تهرانشهر
نوشت این را حسین at 2:14 PM 5 comments
خلاصهی داستان این است که دکتر سروش در مصاحبهای میگوید که کلمات قرآن از خود پیامبر است. یک عده هم به این صحبتها جواب دادهاند. محمد تعداد خوبی از این مطالب را یک جا جمع کرده است.
یکی از این آدمهایی که به سروش جواب دادهاند مجید مجیدی است. موضوع برای من، حداقل، از آن موضوعهایی است که نمیتوانم نظری بدهم و تنها کارم خواندن حرفهایی دیگران است. (فکر میکنم صلاحیت اظهار نظر خودش یک بحث مفصل است) خب آقای مجیدی به نظرشان رسیده که میتوانند جواب این حرفها را بدهند و دادهاند.
شخصا حرفهای این هنرمند جهانی(دوست داری یک ! بگذار) را که شنیدم متأسفم شدم و متعجب. تعجبم اصلا به خاطر شأن سروش و مجیدی نیست. تأسفم برای خودمان است. برای تهمت و دروغ. برای هنرمندمان. برای انتظاری که از یک هنرمند جهانی میتوان داشت، و نسبت این انتظار با این حرفها. برای نوع صحبت. برای اینکه اینقدر راحت دهانمان را باز میکنیم و چشممان را میبندیم و فحش میدهیم. که فلانی قلمش منحرف است! که فلانی جسارت را به این حد رسانده که فلان و بهمان. که فلانی کافر است. برای خندیدن توی صورت کسی که دستمان را میبوسد! دوست دارم امیدوار باشم که از مجیدی بعید بوده باشد.
ما چرا اینقدر خوشبختیم؟
پن1: عکس از خبرگزاری مهر
پن: شطحیات یک ذهن نیمه رستگار
نوشت این را حسین at 10:07 PM 8 comments