خواندنها OS وسط همین
نوشته است: "یک رشته به اندازهی ضعیفترین پیوندش، محکم است." و من هر چهقدر فکر میکنم میبینم جای این جمله نباید توی این کتاب باشد. بهانه برای درس نخواندن پیدا شده است. کله روی کتاب و خودم جای دیگر. حالا من میروم این رشتهها را یکی یکی میگردم که ضعیفترین پیوندش را پیدا کنم. وضع زنجیر خودم خیلی بد است. نمیفهمم که این ضعیفترین کدامشان است. اصلا اسمِ این من، رشته است؟ به هر چیز دیگری میماند ولی.
میروم سراغ زنجیرهایم با دیگران. همه جوره هم پیدا میشود. بیشتر جاها مشکل از همین حلقههای پوسیدهی خودم است. میفهمم که این جمله، بعضی جاها درست نیست. این را همین رشتههایم با دیگران میگویند. آنجا که یک حلقهی محکمِ زنجیرِ فلانی من را سفت نگه داشته است و حلقههای بیخاصیتم را دو دستی گرفته است که باز نشود. حلقهها را که نگاه میکنم میبینم همه از آنجایی باز میشوند که یک روزی زور زدهای و کنار هم چسباندهای، نه آنجاهایی که خودشان کنار هم هستند. یک جاهایی هم به تقلید باید بگویم:حلقهی زنجیر اگر بگسست معذورم بدار، دستم اندر...
پن1: مازیار سمیعی (از هشتاد و یکیهای مدرسه) بعد از تریبون آزاد دانشگاه علامه بازداشت شده. امیدوارم زودتر آزاد بشود.
پن2: انسان و انسان؛ انسان و آهن
پن3: ما چرا میپرسیم، ما چرا میفهمیم...
1 comments:
در اجاقی طمع شعله نمیبندم
خردک شرری هست هنوز؟
Post a Comment