Saturday, November 10, 2007


"صد سال گذشت
و سینه‌ام
از سرمای
این سر که می‌دوانیم
خس‌خس
می‌کنی
پخش عطرت
.
.
میان همه خیابان‌های شهر
پخش
که می
کُنی عطرت..."

پ‌ن: مازیار آزاد شد.

5 comments:

Anonymous said...

همین پخش
که می
کنی
عطرت

Anonymous said...

صد سال گذشت و
دستان‌م سفت مانده
در پوست گردویی بی‌ سر و ته

تو می‌روی
می‌آیی
حال می‌کنی
پخش عطرت

Anonymous said...

ای شادی ای آزادی
روزی که تو باز آیی
با این دل غم‌پرور
من با تو چه خواهم کرد؟

Anonymous said...

در محیط طوفانزا ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی

سعیده said...

ممنون از تبریکت. گرچه خیلی مونده تا مثل شما حرفه ای بشیم