Monday, August 13, 2007

می‌شود امیدوار بود؟


این سلمان که راجع به غایت گرایی و این چیزها گفت، یک دفعه یاد آدم و حوای خودمان افتادم. بالاخره این نظریه‌ی تکامل را راحت نمی‌شود بی‌خیال شد. چند سال پیش بود که شنیدم یک عده‌ای دنبال راه حل هستند که بگویند اگر تکامل و این چیزها درست است، آدم و حوا دیگر از کجا پیدا می‌شوند. آن ایده‌ای هم که آن موقع شنیدم این بود که یک سری موجود تکامل پیدا کرده‌اند و آمده‌اند و آمده‌اند تا رسیدند به یک چیزی شبیه آدم. بعد همه‌ی این موجودات مرده‌اند و آدم و حوا به وجود آمده‌اند‌. در مقابل این نظریات... ول کنید اصلا. به قول سلمان عجب چیز مزخرفی است این غایت‌گرایی.

آن قدیم‌ترها از قول عمران صلاحی نوشته بودم که رانده شدن از بهشت غمی هم ندارد که حوا خودش بهشت است. بعضی هم آن موقع مخالفت کردند که این حرفِ بی‌خودی است و بهشت کجا بود بابا. نظر خودم را هم درست نمی‌دانم. با گفتن و نگفتن من هم از بهشت بودنش کم نمی‌شود، البته به آن اضافه هم نمی‌شود. به نظر می‌رسد جواب این سؤال خیلی به تصور از حوا (آدم) بر می‌گردد که در طول زمان متغیر هم هست. یک عده‌ای هم می‌گویند این‌که فلانی فلانی را وسوسه کرد و گول و زد و این چیزها چرتِ محض است. به نظر من، آدم و حوا هیچ چیزی غیر از خودشان دو تا لازم نداشتند تا از بهشتی که دیگران برایشان ساخته بودند بیرون بروند. اصلا جایی که آدم و حوا هستند، گندم و سیب و این چیزها باید بروند بوقشان را بزنند. دعوای این‌که کی کی را گول زد هم خیلی باربط نیست. جفتشان می‌خواستند بروند بیرون دیگر، نه؟ خیلی نمی‌دانم...

برایم اهمیت خاصی ندارد که این آدم و حوا و بچه‌هایشان از کجا آمده‌اند. مهم داستانشان است که هر روز دارد تکرار می‌شود. انگار همین چند خط داستان، شده است هزار خط داستان همه‌ی آدم‌ها. انگار آن آب و باد و آتش و خاک تبدیل شده است به آدم و حوا و هابیل و قابیل. انگار این‌ها شده‌اند عصاره‌ی آدم‌ها. انسان‌شناس هم یعنی کسی که بفهمد این چهار تا چطور با هم ترکیب شده‌اند. مثلا بگوید فلانی نصفش آدم است و نصفش قابیل. یا آن یکی مخلوط آدم و حوا و هابیل است. آدم‌ها را هم که نگاه کنی، همه مخلوط هابیل و قابیل شده‌اند. یا می‌کشند یا کشته می‌شوند. یا می‌خورند یا خورده می‌شوند. دیگر عصاره‌های آدم و حوایی گم شده. اکسیر هم این‌جا یعنی چیزی که من‌ ِ هابیلی و قابیلی را تبدیل کند به من ِ آدم و حوایی. یعنی زر. کاش از این چند خط داستان، فقط داد زدن آدم و حوا را می‌شنیدم که می‌گویند بهشتت را خودت بساز.

پ‌ن1: در جای جای ِ این پست، همان حس مبهم وجود دارد که انگار دارم حرف‌های دیگران را می‌زنم. شاید به خاطر موضوع است.
پ‌ن2: نمی‌دانم چرا این‌طوری شد.

پ‌ن 3: کامنتی از خباز: این قضیه آدم و حوا همچین اونطور هم که ما فکر میکنیم ساده نیست. یعنی گویا توی بایبل چیزی هست که میگه منظور از گندم و سیب و این حرفها گندم و سیب نیست! گندم نمادی از شناخت و معرفته که اصلا چیز بدی هم نیست. یعنی بشر در بهشت بود بی آنکه شناخت و معرفتی داشته باشه اما خودش راه شناخت و سختی اون رو بر زمین انتخاب کرد و اون رو به بهشت ترجیح داد. یعنی بشر به خاطر گناه نبود که رانده شد یا شاید گناه بشر همین بود که خواست خودش به شناخت برسه. یه چیزی توی همین مایه ها.

پ‌ن4: نامجو از ایران رفت.

پ‌ن5: هومن هم مثل بالایی.

4 comments:

ناخدا said...

اکسیر هم این‌جا یعنی چیزی که من‌ ِ هابیلی و قابیلی را تبدیل کند به من ِ آدم و حوایی

Anonymous said...

آنچه یافت مینشود، آنم آرزوست

Anonymous said...

این قضیه آدم و حوا همچین اونطور هم که ما فکر میکنیم ساده نیست. یعنی گویا توی بایبل چیزی هست که میگه منظور از گندم و سیب و این حرفها گندم و سیب نیست! گندم نمادی از شناخت و معرفته که اصلا چیز بدی هم نیست. یعنی بشر در بهشت بود بی آنکه شناخت و معرفتی داشته باشه اما خودش راه شناخت و سختی اون رو بر زمین انتخاب کرد و اون رو به بهشت ترجیح داد. یعنی بشر به خاطر گناه نبود که رانده شد یا شاید گناه بشر همین بود که خواست خودش به شناخت برسه. یه چیزی توی همین مایه ها

Anonymous said...

کاش می‌شد هیچ‌وقت اون ای‌میل رو چک نکنی...