Tuesday, June 19, 2007

ده


بعضی وقت‌ها این بچه‌ها راکه می‌بینم دلم برایشان می‌سوزد که صبح تا شب توی خانه نشسته‌اند. پدر و مادر هم نمی‌گذارند که بیرون بروند. حق هم دارند، این روزها دزد زیاد شده است. می‌نشینند جلوی کامپیوتر و بازی‌های مزخرف می‌کنند. هیچ وقت هم نمی‌فهمند که کوچه یعنی چی. همان جایی که می‌شد از هشت صبح تا ده شب تویش الکی چرخید.

دوست دارم دفعه‌ی بعد دوباره از ماجراهای کوچه برایم بگویی. حالا ولی نقل دیگری است. باید بپرسم که سرطان یعنی چه. بعد هم باید سرم را برگردانم تا حال آن یکی مادر را بپرسم. او هم ده جمله بگوید که حتی یکی از آن‌ها هم معنی ندارد. نمی‌تواند جمله‌هایش را سر هم کند. می‌خواستم بگویم دیگر توضیح نده. فهمیدم.

الان خیلی بی‌ربط یاد بچه‌گی افتادم. نه این‌که به نظرم بهترین دوره‌ی زندگی‌ام باشد. حتی دلم هم خیلی برای بچه‌گی تنگ نشده. هر ماه از همین سه چهار سال اخیر از همه‌ی بچه‌گی بهتر بود. اما اگر شما نباشید یا بروید، شاید، بروم یک دوچرخه پیدا کنم با یک کوچه‌ی بن‌بست طرف‌های چهارراه کالج. شروع کنم به پا زدن و سرعتم را زیاد کنم. نزدیکی تهِ کوچه که رسیدم ترمز بگیرم و دیگر دیر شده باشد و محکم بروم توی دیوار. شما که نباشید یا بروید، شاید، بروم ده تا آدامس بخرم که تویش عکس فوتبالیست‌ها باشد. بعد یک بچه‌ی ده ساله پیدا می‌کنم. عکس‌هایمان را می‌گذاریم روی هم و همه‌شان را می‌گذاریم روی یک پلّه، به پشت. بعد هر کسی که عکس‌ها را برگرداند عکس‌ها مال او می‌شود. من جر می‌زنم و همه‌ی عکس‌هایم را می‌بازم. «هر چه بودش».  

3 comments:

Anonymous said...

جدا تو اهل کوچه رفتن بودی؟ فکرشو نمیکردم! من خودم یادمه که کوچه میرفتم اما از بچه های کوچه خوشم نمیودم. نمیدونم چرا. یادمه یه بار 20-30 تا تیله خریدم، خوشم نیومد، دادم به یکی از دوستام، گفتم مال تو. اونم شب اومد دم خونه مون، گفت بیا، از صبح تا حالا دارم بازی میکنم، تیله هات انقدر بردن! باور نمیکنی اما یه کیسه پر تیله بود، بیشتر از 1 کیلو شده بودن!!فکر میکردم خیلی گناه کردم! بردیم همه رو ریختیم توی سوراخ تیر چراغ برق سر کوچه!! رسم بود تیله هایی رو ک نمیخواستن میریختن اونجا وقف عام!! هر کی تیله میخواست میرفت سر چوب ادامس میچسبوند، میکرد تو سوراخ تیرچراغ برق و تیله در میاورد و میرفت باهاش بازی میکرد.

Anonymous said...

منم نه دلم برای بچگی تنک شده، و نه دلم میخواد به اون دوران برگردم.
ولی خوب که فکر میکنم میبینم هنوز هم کلی از خصوصیات بچگی رو دارم.
عکس بازی رو هم پایتم. فقط یه چیزی ، اگه عکس کارلوس گیرت اومد با دو تا عکس عوضش میکنم.
راستی حتما سری به این پست خباز بنداز، به نظرم با حس این پستت جوره
بیا دیوانه بشویم رفیق
http://blog.360.yahoo.com/blog-A.QrCAs8dK5AqDf31JMcmvuI4PY-?cq=1&p=229

Anonymous said...

sob ta shab:
football, docharkhe savari, khabe ejbarie ba'de nahar, dobare football, ghayem bashake akhare shab, kotak khordan haye akhare shabtar ke chera dir oomadi khoone, shab too hayat khabidan, habs shodan tooye tooalet, hamoom naraftan, toope lajani ro az too joob dar avordan o head zadan, 7-sang, tile bazi, jaame football beine koocheii, dribl too gol, shoot ye zarb, kamarbande baba, vishkoon haye maman, roozshomari haye avvale mehr....

I really miss those days! How HaPPy I was!!!!