Friday, June 1, 2007

کبوتر 1


هر چند وقت می‌آید این طرف‌ها، من هم می‌افتم در کار دام و دانه. از این کبوتر‌های قشنگ است. دور گردنش هفت تا نوار دارد، هر کدام یک رنگ. نه به هر دانه‌ای خام می‌شود نه به هر دامی در بند. اسمش ایمان است. یعنی بچه‌ها این‌طور صدایش می‌کنند. نمی‌توانم این طرف‌ها زیاد نگه‌اش دارم. با هزار بدبختی می‌گیرمش و به یک ثانیه می‌پرد. هر دفعه که می‌رود و برمی‌گردد هم باتجربه‌تر می‌شود. دیگر دام و دانه‌ام جوابش را نمی‌دهد. حالا باز خوب است که برمی‌گردد. همه‌ی ترسم این است که یک وقتی برود و دیگر برنگردد، یا این‌که برگردد و نه حوصله‌ای مانده باشد نه امیدی.

2 comments:

Anonymous said...

پایش به تو بسته است
یا بهتر است بگویم: پای تو به او بسته است!
شاید بندش کمی بلند باشد،
ولی نمی تواند زیاد دور شود
;)

Anonymous said...

خدا رو شکر کن که برمیگردد. خیلی وقت است که نمیدانم کجاست. اینبار رفتنش خیلی طولانی شده ست برای من.