Monday, May 14, 2007




می گفتند اردیبهشت شیراز چیز دیگری است. یک بهار نارنج هایی دارد که اگر بپیچد، می شود از پشت چشم های بسته هم دید. گفتم به جای این بی کاری بروم آن جا. هیچ همراهی پیدا نشد که برویم. یعنی شد، ولی نمی شد. بعضی وقت ها باید یک کمی راه را کج کرد. باید شانس بیاوری که یک میزبان خوب گیر بیاید. موقع رفتن دوستی یک دعایی کرد. می گفت تهران مثل یک زندان بزرگ می ماند. می بینی که برگشتم، دعایش نگرفت. آن دو تا عکس بالا هم توی دانشگاه بوعلی است. فقط از ساختمان ها باید پنج دقیقه راه بروی. خیلی خوب بود، فقط بهار نارنجش کم بود..

5 comments:

Anonymous said...

می‌دونی که رفیق

"... اما وقتی در زندون بازه ..."

می‌دونی که

Anonymous said...

توي؟! مي دونم بلد نوشته شده، ولي نمي شه تعجب نكرد! چقدر شبيه دلگشاست!!!

Mehdi - مهدی said...

بعضی وقتام فقط خیال میکنی که در زندون بازه، شایدم درش که باز میشه میره توی یه زندون دیگه

ناخدا said...

گفتی بهار نارنج یاد فیلم شیدا افتادم. اون پسره هم از پشت چشم های بسته میدید...
راستی یه صافکار چشم پاک سراغ نداری؟

Anonymous said...

اردیبهشت شیراز چیز دیگری ست؛
نه به خاطر فرار از زندان
نه به خاطر بهار نارنج
نه به خاطر سبزه و شکوفه
و نه به خاطر شراب شیراز
.
شیراز در اردیبهشت شهر عشق است
عشق به زندگی کردن
و زندگی بخشیدن؛
عشق به آفرینش زیبایی
و آفریننده ی زیبایی
.
اردیبهشت شیراز معجزه ی مستقیم خداست
بدون واسطه ی هیچ پیامبری