Sunday, March 20, 2011

و دلی که باید از بهشت بُرید

به یاد داشته باش سالی را
که بهشتش صورت تو بود
و برزخ‌اش سکوتت.
سالی که همه‌جا تصویر تو بود
کوچه‌ها و آدم‌ها بی‌تفاوت نگاه کردند
و خدایی که خود را به خواب زد
تا رفتن تو را نبیند.

هر کس پرسید سال هشتاد و نه چگونه بود، بگو
سالِ گذر تکه‌ای ماه بر شبِ سیاه
سالِ پرواز کوتاه
سالِ حسرت حرف‌های نگفته و تلخی‌ ِ بی‌پایان
سالِ شش ماه زمستان.
بگو سالِ مردن‌های کوچک در خیال‌های تو در تو
سالی که "ناگاه همه چیز از دست رفت از هر سو"
که فرق دوزخ و بهشت برای دانته تابلوی امید بود و
برای من
خنده‌های تو


0 comments: