Friday, December 3, 2010

توی پیتزا پنتری سر ویلا نشسته بودیم. شروع کرد به تعریف کردن یک داستان. از این داستان‌هایی که همه نباید بدانند، از این‌ها که چشم‌های آدم را چهار تا می‌کند. همان‌جا گفت فلانی (که یک طرف ماجرا بود) یک شعر خیلی خوب نوشته درباره‌ی داستانش. چند روز بعد آن شعر را نشانم داد. همان موقع که خواندمش پیش خودم گفتم که کاش این شعر را من گفته بودم. توی مغزم شروع کردم به عوض کردن آن شعر. جوری که شعر شبیه به من بشود و شد. یعنی می‌شد یک جوری عوضش کرد که به من بیاید.

نمی‌دانم از آن شب سه سال گذشته یا چهار سال، اما زندگی آن روزهای من هیچ شکل زندگی فلانی نبود. هر چند وقت یک بار یاد آن شعر می‌افتادم. از یک روزی که نمی‌دانم چه روزی بود، این ترس توی دلم افتاد که نکند من شکل فلانی بشوم. فکرش توی دلم ماند تا این‌که یک روز، بعد از سه یا چهار سال،‌ دقیقا عین جمله‌ای که فلانی شنیده بود را من هم شنیدم. ماجرایمان مثل هم نبود، اما سرانجام‌مان مثل هم شد. آن جمله‌ی آخری که شنید را من هم شنیدم. همان که ترس‌ش توی دلم بود. همان که ...

دیروز با آقای س حرف می‌زدیم. می‌گفت که می‌ترسیده چیزی که برای خودش پیش آمده برای فلانی هم پیش بیاید (خوبیِ فلانی‌ این است که به یک نفر برنمی‌گردد) و پیش آمد. انگار که فلانی جا پای آقای س گذاشته باشد. همان شد که نباید می‌شد. همان که آقای س می‌ترسید.

نمی‌دانم، چیزی به آدم الهام می‌شود یا این ترس است که آدم را با خودش برمی‌دارد و می‌برد آن‌جا که نباید ببرد. آن‌جا که همه‌ی خیال‌ها و آرزوها از بین می‌رود. نمی‌دانم باید برایش چه کار کرد، اما می‌دانم که باید یک کاری کرد. کاری کرد که زندگی‌مان شبیه دیگران نشود. می‌دانم که خیلی وقت‌ها نمی‌شود، ولی حداقل باید تلاش کرد. افسار زندگی را نباید دست ترس داد. نباید ترسید.

4 comments:

نوح said...

نمیدونم اینی که میخوام بگم به نوشته ات ربط داره یا نه، ولی خود من همیشه از اینکه تبدیل بشم به یه داستان که بقیه تعریفش کنند، میترسم.
مباد آن روز

صفورا said...

حقیقتا برای ما هم اینجوریی شده! حس غریبی است! الحق و الانصاف که نباید ترسید! این ترس لامصب خراب میکنه همه چیو

حسین said...

حالا آدم می‌فهمه که یه وقتایی بهتره که حکایت‌نویس باشه تا این‌که ازش حکایت کنند

میم. ح. میم. دال said...

Va tooye kalle folani ham shayad hamin chizha migozasht vaghti az kooh miraft bala ke sare folani ra beborrad!