Saturday, July 7, 2007

شهر غصه


حالا آسمون این شهر شلوغ
شده عین ِ دل ما
خیلی وقته آسمون این وَرا بارون نزده
"آخ اگه بارون بزنه ... آخ اگه بارون بزنه..."
آره آقا، نگو دست خودته
تقصیر ما که نبود
تقصیر آدما بود
تقصیر قصه‌ها بود
"اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود..."

می‌گه ناشکری نکن 
برو وایسا یه کمی حرف بزن

ما که موندیم هاج و واج
چرا هر چی که نماز ِ عشقیه دو رکعته
من می‌گم
خیلی وقته توی اون آسمونا، بین اون ستاره‌ها، پرده زده
صدا رو نمی‌شنوه
حالا من حرف بزنم، جیغ بزنم، داد بزنم، یک کمی فریاد بزنم
نمی‌رسه، نمی‌رسه
 
اون که از اولمون، اینم از آخرمون
حالا کار ما شده عصرا بریم تو لاله‌زار
بالا پایین بکنیم
یکی اون‌جا بخونه
"نامهربونی، نمی‌دونم بدونی که ...."
دل ما خسته شده، دِله هرجایی شده 
دلِ هرجایی علاجش آتیشه
آره جونم آتیشه

آره خانم
جون ما جون شما
جون شما جون خدا
"دیگه از ما که گذشت
اما
اگه بعد از این شبی، نصفه شبی..."

پ‌ن: از روی دست احمد و شهر قصه و ...

3 comments:

Anonymous said...

آدم هرجایی علاجش چیه!؟

حسین said...

به نیما: تقریبا همه‌ی چیزای هرجایی مثل همند

Mehdi - مهدی said...

شده حکایت مرز پر گهر خودمون