کبوتر4
يک کبوتري آن طرفتر هست. اينکه برايت از او بگويم کمي سخت است چون درست نميشناسمش. آنها که میشناسند یا فکر میکنند که میشناسند، خیلی تعریفش را میکنند. اما این تعریفها اشتیاقی درست نمیکند. آنطور که اینها میگویند، به نظرم بعضی وقتها خسته کننده هم میشود. تضمینی هم نیست که اینها درست بگویند.اين کبوتر يک کمي مرموز است. شايد براي همين است که دوستش دارم. بعضي وقتها ميخواهم بروم و رازش را بفهمم، يعني ديگر مرموز نباشد. اول دنبال بهانه ميگردم ولي بعد پشيمان ميشوم. يک دليل بياهميتش اين است که فکر ميکنم اين بهانهها صورت خوشي ندارد یا اینکه خیال میکنم نشود رازش را فهمید. ولي چيزهاي مهمتری هست. مثلا اگر مرموز بماند ميتوانم خودم همانطور که دوست دارم درستش کنم. اگر بخواهم بهتر بگويم، اين طوري خيال ميکنم همانجور است که دلم ميخواهد. پشيمان ميشوم ديگر. مرموز بودن بهتر است. براي همين خيلي نميشناسمش. ديگر ميخواهي چه چيزي را بداني؟ بالهايش چطور است؟ دور گردنش چه رنگي است؟ پنجههایش چطور است؟ نخواه که حرفهاي بيخود بزنم... چشمش؟ میدانی که این را بلند بلند نمیتوانم بگویم...
بچهها paradise صدايش ميکنند. اما خيلي شبيه است به تو.
4 comments:
اگه بخوام زیرآبتو بزنم میگم که این جمله :"اگر مرموز بماند میتوانم خودم همانطور که دوست دارم درستش کنم
خیلی خودخواهی توش داره."
اما خودخواهی هم قشنگه. کی میگه نباید خودخواه بود؟ حتی آنجاهایی را که بلند بلند نمیتوانی بگویی.
فوق العاده بود!تبریک به خاطر این همه ذوق :)
اون خودخواهی که احسان گفت به نظرم رنگ ترس هم دارد. ترس از اینکه آنچه که هست، همانی نباشد که دوست داری. که البته معمولا هم اینجوریه.
Post a Comment