Tuesday, April 17, 2007

غمگین طولانی


نزدیک دانشکده یک راهرو مانندی است که من خیلی دوستش دارم. تقریبا هر وقت از آن رد می شوم تنها هستم و معمولا این سر یا آن سرش یک آشنا می بینم. از این آشناهای قدیمی. معلوم است که دوست داشتنم برای تنها بودن نیست، برای این سر و آن سرش است. دیروز هم یکی را آن جا دیدم و شروع کردیم به حرف زدن که بچه ها یکی یکی آمدند. کنار این دوست های قدیمی زمان ثابت می شود، آدم می رود به هفت هشت سال پیش.

همیشه همین طوری است، دو سه سالی توی سر و کله هم می زنیم و دیگر آدم سر و کله زدنش نمی آید. یعنی دیگر چیزی نمی ماند، همه مسائل حل می شود. همین طوری کنار هم می مانیم و خوش می گذرانیم، حتی اگر کاری هم نکنیم. بعد که دیگر یک جماعت جفت و جوری درست می شود یک دستی می آید وسط که دیگر بس است، شما زیادی با هم خوشید. دیگر بروید دنبال کارتان. البته یک اتفاقی هم برای من می افتد که نمی دانم چرا این طوری است. ما در هر جماعتی که بودیم و متفرق شدیم این طوری بوده که آن ها به دسته های چند تایی تقسیم شدند و فقط یکی این وسط جدا افتاده از بقیه. انگار که یک گراف کامل را می شکنند به چند تا گراف همبند. بعد هر جایی که هستم، می آیند همه یال هایم را قطع می کنند و می گویند تو برای خودت بشو یک مؤلفه همبندیِ تنها یا همان مؤلفه ناهمبندی. تا حالا دو بار این اتفاق برایم افتاده است و الان هم یواش یواش دارم سومی را تجربه می کنم. بعدش باید بروم دنبال "یال کِشی". البته همیشه این اتفاق باعث شده آدم های خیلی خوب جدیدی را بشناسم ولی دیگر آدم سنش که می افتد آن جاهای صعودی منحنی، این یال کشی خیلی سخت تر می شود.

این دوست های قدیمی یک چیزی را یاد من می اندازند که نمی دانم چه چیزی است ولی یک چیزی است مثل یک آهنگ غمگین طولانی. مثلا دیروز که آقای فلانی را دیدم یاد آن روزهایی افتادم که توی آن کلاس، معلم، من را بغل دستی آقای فلانی صدا می زد و من فکر می کنم که این روزها چه قدر جای یک چیزی از جنس آقای فلانی خالی است.

حالا این روزها که با این دوستان باقی مانده جمع می شویم، وسط حرف زدن از خاطره و کوچه و فوتبال و دزدی و همسایه و محله، حضور همان دست را حس می کنم که آرام دارد این یال ها را جدا می کند تا حسرت های ما را .... آماده می شوم برای بار سوم...

8 comments:

ناخدا said...

آتش زدی بر جانمان آقا حسین. عجب قصه ی پر غصه ایست دور افتادن از یاران

Anonymous said...

اما یال بین من و تو بوولند لاکردار

Anonymous said...

دلم -راه گلومو- گرفت

Anonymous said...

خيلي خوب مي نويسي!مي تونم بگم خوش به حالت

Anonymous said...

مدینه گفتی و کردی کبابم

علیرضا said...

بیا چندتا یال وزن دار سنگین پیدا کنیم
که هیچ دستی نتونه جداش کنه

Anonymous said...

Cheghadr bad e ke adam vaghty in Post o Mikhune, Namhjoo gush konee(Ey arshe kebriaiiiiiiii) ghablesh ham aksaye dubai ro dide bashe. fekr konam mafhum e graph o hambandio ghambandio dige khub fahmidam!

Anonymous said...

مگذار که یاد ما را، طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود ، هر آنکه از دیده رود