Sunday, July 31, 2011

وقت‌هایی هم هست که حرفی می‌توانیم بزنیم در حد یک جمله، اطلاعاتی می‌توانیم بدهیم در حد یکی دو بیت، که زندگی آدم‌ها را برای همیشه عوض می‌کند. بعد دریغ می‌کنیم از گفتن آن حرف، دادن آن اطلاعات. یادمان می‌رود که حالا شاید خیلی هم دوست‌مان نباشند، آدم که هستند.

یک وقت‌هایی هست که همین‌طوری نشسته‌ام و دارم برای خودم فکر و خیال می‌کنم یا این‌که یک کار بی‌ربطی می‌کنم، قلبم بی‌هوا تیر می‌کشد و به حال اولش برمی‌گردد. خواستم بگویم که آقای تیر، امید ما بعد از خدا به شماست.‏

سفارت آمریکا در عشق‌آباد توی خیابانی به اسم 1984 است.‏

Sunday, July 17, 2011

می‌گفتند اسمت دواست
من به دنبال نامت
تمام کتاب‌های دنیا را گشتم
اما پیدایش نکردم
چشم من نمی‌دید
یا اسم تو گم شده بود؟

گفتند پس رحمت تو کی می‌رسد؟


امیدتان را ببُرید
پیش از آن‌که امیدتان را ببرند

-----

از آخرین عیسی (تکراری)
"ساعتم دیرش شده
و راهم گله دارد از دوری
من نشنیدم شعرهایت را
که گفتی در گوش فلانی تا صبح
ولی خوب بودند"