Tuesday, June 21, 2011

برو فائز سزای تو همین است

پری
مثل من
اندر خواب بینی

Monday, June 13, 2011

برای شهید هدی صابر

مهدی اخوان ثالث شعری دارد که بالایش نوشته «در رثای آن پریشادخت». به نظر می‌آید که پریشادخت خانم شاعری بوده:
«چه دردآلود و وحشتناک!
نمی‌گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود.
دریغ و درد،
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود ...»
فکر می‌کنم شباهتش با این روزهای ما معلوم است. بعد از سحابی‌ها ...
«چه بود؟‌ این تیر بی‌رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی‌آواز ما را باز
درین محرومی و عریانیِ پاییز،
بدین‌سان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟»

هدی صابر غیر از فعال سیاسی بودن، کسی بود که مردم قسمت‌های فقیرنشین زاهدان را آموزش می‌داد. کسی بود که توی زندان از فروشگاه غذا نمی‌خرید تا مثل آن‌هایی باشد که پول ندارند. دوستی تعریف می‌کرد از مرام و معرفت این مرد که چه‌قدر به فکر خانواده‌های زندانیان بود. دوست دیگری گفته بود که زیاد او را ندیده، چون هر وقت که خانواده‌اش را می‌دید، او در زندان بود. اگر این‌جا انسان‌ها حاکم بودند...

کار من این‌جا شده است مرثیه‌خوانی. یک روز برای بزرگان سرزمینم، یک روز برای زندگی از دست رفته‌ام. می‌دانم که اگر زندگی من مرثیه لازم داشته باشد، این بزرگان لازم ندارند. شهید به کسی گفته می‌شود که در راه عقیده‌اش جانش را از دست می‌دهد و اگر یک نفر باشد که بتوان شهید خطابش کرد همین هدی صابر است. کسی که اعتصاب غذایش برای خواسته‌ی شخصی نبود. «شهید قلب تاریخ است» و قلب تاریخ نیازی به گریه و زاری ما ندارد. شاید هر نسلی باید سه آذر اهورایی برای خودش داشته باشد، سه آذر اهورایی مثل «عزت و هاله و هدی».

به آن‌هایی که می‌شناختم زنگ زدم که برویم تشییع جنازه، اما همه گفتند که نمی‌آیند. خیلی دیدم که غر می‌زنیم راجع به بی‌عملی خودمان. راجع به این‌که در مقابل تاریخ سرافکنده‌ایم. اما کارهای خیلی کوچک را هم نمی‌کنیم. کارهای کوچک در حد تشییع جنازه رفتن. در حد این‌که اگر پایه پیدا نکردیم، خودمان تنهایی بلند شویم برویم. آن‌هایی که می‌روید، سلام ما را هم برسانید. بگویید که یک عده هستند که شرمنده‌ی روی حنیف و شریف آقای صابر هستند. شرمنده‌ی خواهرهایش و همسرش.

«تسلّی می‌دهم خود را

که اکنون آسمان‌ها را، ز چشمِ اخترانِ دوردستِ شعر
بر او هر شب نثاری هست، روشن مثل شعرش، مثل نامش پاک.
ولی دردا! دریغا، او چرا خاموش؟
چرا در خاک؟»

Wednesday, June 1, 2011

هاله

آسمون سنگی شده
خدا انگار خوابیده