Saturday, June 7, 2008


«تو به دیوار تکیه می‌دهی و مرا نگاه می‌کنی.
آه هلیا ... چیزی خوفناک‌تر از تکیه‌گاه نیست. ذلت،‌ رایگان‌ترین هدیه‌ی هر پناهی است که می‌توان جست.
هلیا! اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهد پیچید؟
اسکناس‌های کهنه را نوارهای چسب حمایت می‌کنند،
سربازان را،
سنگرها.
هلیای من! ما را هیچ‌کس نخواهد پایید و هیچ‌کس مدد نخواهد کرد»
-بار دیگر، شهری که دوست می‌داشتم، نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی هم مرد.

Tuesday, June 3, 2008

در باب کندن و ماندن- قسمت سوم


این‌ها تکه‌هایی از حرف‌های آرش‌اه که در جواب ماندن‌ها گفته و گفتم حیف‌ه که بقیه نخونند: (بعضی قسمت‌ها رو به علت این که احساس کردم شخصی‌اه این‌جا ننوشتم)

«...
این کندن هم مرد شکم لاغر و اینا نمی‌خواد.
حادثه‌ی بزرگ عصر من ... سفرهای فضایی. این سفرها قطعا قابل ستایش بودند. ولی چه فرق‌ی می‌کند؟ رفتن از سیاره‌ای به سیاره‌ی دیگر، مثل رفتن به مزرعه‌ی آن سمت جاده است."
یادت‌ه؟

خیلی‌ هم فرق‌ی نمی‌کنه. همون قدری که باید به خودت سخت بگیری که بکنی، همون قدر هم باید سخت بگیری که نکنی
همون اندازه که باید به خودت آسون بگیری که بتونی بکنی، همون اندازه هم باید به خودت آسون بگیری که بتونی نکنی
این‌ها رو نذار به حساب این‌که این‌ی که این‌ها رو می‌نویسه، نمی‌دونه چی کار کرده و "یهو شد دیگه". بذار به حساب این‌که خطوط سیری در حجم زمان بودند که بعضی‌هاشون باید قطع می‌شدند و بعضی‌ها ادامه پیدا می‌کردند.
حالا خیلی تفاوت‌ی نمی‌کرد کدوم‌شون تبدیل بشن به دنیاهای قبلا ممکن وِ ناموجودِ دیگر ناممکن، یا کدوم‌شون دنیاهای هنوز ممکن ِ ناموجود بمونند.
این اتفاق‌ی‌ه که هر لحظه و همیشه داره می‌افته.

همین‌ه داستان کندن از یه آدم هم.
اصلا برای من که تمام کندن‌های روی زمین، همین‌ند.
حالا گاه‌ی وجودت را می‌گذاری وسط این داستان، گاهی برش می‌داری می‌گذاری وسط آن یکی داستان. گاه‌ی هم پرت می‌شوی در جایی میانه‌ی یک داستان ِ "اصلا دیگر".
داستان‌ها هم اصولا اگر خیلی کلاسیک نباشند، گاه شخصیت اصلی همان اوایل داستان می‌گذارد و می‌رود یا می‌میرد یا اصلا نویسنده یا دوربین سرش را کج می‌کند و جای دیگری را می‌گیرد. گاه‌ی هم یک‌ی هست که نیست. جایی، جمله‌ای، سکانس کوتاه‌ی فقط حضور سبک‌ش می‌آید و همین‌طور می‌نشیند همان وسط، سایه‌ی سنگین‌ش را تا جاهای دور دور می‌‌گسترد.

اصلا این‌ها را قرار نبود بنویسم. قرار بود بگویم که گاه‌ی لازم است "انسانی‌ها"ی مهم و در عین حال فراموش‌شده یادآوری شوند. از نوع همان چیزهایی که در مورد "آدم" گفتی. حالا نه آن‌ی که به‌ش فحش می‌دهی لزوما. حتی آن‌ی که در موردش همین‌طور حرف می‌زنی. یا همان‌ی که کارهایش را، بودن‌ش را توجیه می‌کنی.
اوریانا فالاچی در "زندگی، جنگ، و دیگر هیچ" این حقیقت فراموش‌شده را در باب آن‌هایی بیان می‌کند که "با خودشان کلنجار می‌روند که اشتباهاتِ <او> را توجیه کنند". می‌گوید:
"هنگام‌ی که کسی را دور انداختیم، دیگر نباید سعی کنیم اشتباهات‌ش را تشریح کنیم. فقط هنگام‌ی دنبال چراهای اشتباهات او می‌رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم."

...» 

به خوردن یکدیگر


هر چند خبر جدیدی هم نیست، ولی انگار راست است (ممنون از نوح)