هر جور که حساب کنی
1- sms زده است و تویش کلی جمع و تفریق کرده، همهشان نصفه. آن آخر هم نوشته که: "نه،نمیشه. هر جور حساب میکنم تو آدم نمیشی!!"
2- خیلی سال پیش یک شبکه عصبی راه انداختم. حالا مدتهاست که دارم با آن ور میروم. بالا و پایینش میکنم، چپ و راستش میکنم. وزن یالهایش را عوض میکنم. هر جور حساب میکنم نمیشود. هر کاری میکنم یک نیمچه آدمک هم از تویش در نمیآید. بعد از این همه سال نشده، با جمع و تفریق که هیچ...
3- این روزها آدمهایی که میشناختم تبدیل به خط و صدا شدهاند. یعنی آن آدمها دیگر شدهاند یک سری نوشته یا حداکثر شدهاند هر دو سه ماهی یک تلفن.(و این مختص خارج رفتهها نیست) حالا مثلا دارم سعی میکنم هر چه حس دارم بریزم توی چند تا خط. یا اگر چیزی از آنها میخوانم، تمام تلاشم را میکنم تا طرف را از توی همین چهار تا خط بکشم بیرون. اما هر جور حساب میکنم نمیشود.
4- حالا دیگر وقتی که به کسی فکر میکنم و میبینم حتی تصویری از او هم توی ذهنم نمیآيد یک جوری میشوم. زود میروم و یک عکسی از طرف گیر میآورم تا حداقل یادم بیاید طرف چه شکلی بود.
5- "و مغز نیست یک مخابرات متروکه"...؟
6- مثلا یک روز باید رفت و به همهی اینها که در طول تاریخ تلاش کردهاند که آدمها connected بمانند، از چاپارها گرفته تا اینها که تلفن و اینترنت و این حرفها را درست کردند گفت که دستتان درد نکند ولی همهی اینها روی هم یک بار دیدن نمیشود. هر جور که حساب میکنم نمیشود.
پن: گفتم که، آنها که چند روز طول میکشید هم چیز به درد بخوری نمیشد. این چند ساعت که هیچ. یعنی هر جور حساب میکنم...